رمضان ماه توحید و موحّد شدن است. ماه رهایی از دوگانگی شخصیتی و نیل به شخصیت توحیدی است. در مدرسه‌ی رمضان می‌آموزیم که توحید چیست و موحّد کیست؟ در مدرسه رمضان با توحید حال، پیش از توحید قال آشنا می‌شویم. در پرتو برکات رمضان توحید ذوقی را درمی‌یابیم و مزه مزه می‌کنیم و نهایتاً موحّد می‌شویم و موحّد گشتن خود و دیگر اهل توحید را در عید فطر به منصه‌ی ظهور می‌رسانیم و زبان و دل از شرک با روزه فرو می‌شوییم و با توحید دل و زبان، افطار می‌کنیم به همین خاطر است که شخصیت موحّد شخصیتی پر از نشاط و فرح و طربناکی است و از هرگونه یأس و ناامیدی و حرمان بدور است. 

توحید یعنی روی از هرکس و هر چیز جز خدا برتافتن، یعنی دست و دل از هر قبله‌ای جز قبله‌ی دوست شستن، یعنی در حسرت گذشته نبودن و غصه‌دار آینده نبودن، یعنی در حال زیستن که: 

 صوفی ابن الوقت باش‌ ای رفیق 

نیست فردا گفتن از شرط طریق 

یعنی اهل قبله‌ی واحد شدن و به عقب ننگریستن چرا که اندوه گذشته و ترس از آینده با توحید در منافات است –توحید یعنی خود بودن و به جای خود نشستن و خود را نفریفتن. 

توحید یعنی بیش از آنکه به شناخت دیگران بپردازیم در خود بنگریم، بیش از آنکه از دیگران سؤال کنیم یا بر کسی خرده بگیریم خویشتن را زیر سؤال ببریم و بپرسیم که ما کیستیم؟ چیستیم و چه می‌خواهیم؟ برای عرضه کردن چه داریم و آن را از کجا آورد‌ه‌ایم؟ 

 جان جمله علم‌ها این است اینکه بدانی من کیم در یوم دین

اما انسان اهل توحید یا موحّد کیست؟ 

موحّد کسی است که با خود صادقانه سخن می‌گوید و با مردم به صداقت رفتار می‌کند، اگر در ارتباط با کسی دوگانگی نشان داد و ندانسته به فریبش دست زد، به پوزش برمی‌خیزد و جبران می‌کند، هر اندازه نفس لوامه فعال‌تر باشد با تأخیر زمانی کمتری به دوگانگی و نفاق آگاهانه یا ندانسته خویشتن پی می‌برد و برای جبران منتظر نمی‌ماند و به سرعت نیت را پاک و هماهنگ با ارزش‌ها می‌کند. 

یک موحّد با ارزش‌هایش زندگی می‌کند و آن‌ها را به معامله نمی‌گذارد، ارزش‌ها نزد او شیوه‌ها و هدفهای ریستن‌اند نه وسایل برای رسیدن به اهداف دیگر. او می‌داند که هستی‌اش با عمل شکل می‌گیرد و تغییر می‌کند. موحّد عمل را در تظاهرات و نمودهای رفتاری محدود نمی‌کند. نیت، احساس و اندیشه عمل هستند که هستی را تغییر می‌دهند لذا اگر بخواهیم شخصیتمان در جهت کمال متحول شود باید همه‌ی اعمال و احساسات، نیات، انگیزه‌ها، افکار و تمایلات خود را با ارزشهای خود هماهنگ سازیم. به عبارت دیگر قول و کردار، ظاهر و باطن، نیت و عمل باید واحد و هماهنگ باشند. 

چون «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» (فاطر: 10) موحّد اهل کلمه‌ی طیبه و اعمال صالح و شایسته است تا عروج کند، کلمه می‌تواند صاحبش را عروج و مکانت بخشد به شرطی که موحّدانه باشد. سیدنا یوسف زمانی که لب به سخن در حضور عزیز مصر بعد از خروج از زندان می‌گشاید، مکانت می‌یابد «وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي ۖ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ» (یوسف: ۵۴) 

موحّد می‌داند که برای موحّد شدن باید ارزش‌ها و اعتقاداتش، علم و آگاهی‌اش «درونی و نهادینه» شود و به شکل خُلُق و جزء شخصیت‌اش گردند، همان‌گونه که غذا جذب ارگانهای بدن می‌شود و غذایی که جذب نشود یا در انبار می‌ماند و می‌پوسد یا در معده تلنبار شده و می‌گندد و باعث بیماری و رنج می‌شود. 

لذا آرمان‌ها و ارزشهای اعتقادی بعد از اخذ باید تبدیل به حال و نشاط و انرژی گشته و سپس برای عطا به دیگران ظهور یابند. 

با نهادینه ساختن و جذب ارزش‌ها و باور‌ها در هستی است که وحدت گفتار و کردار تأمین می‌شود و دوگانگی، نفاق، ریا و فریب و تزلزل و سستی، شخصیت فرد را فرا نمی‌گیرد. 

موحّد دارای شخصیتی موزون است چون میزان توحید را در اختیار دارد. 

لذا استمرار در عمل به همراه تأثیرپذیری از جماعت سبب تکامل شخصیت و اصلاح آن می‌شود. 

موحّد دارای یک زندگی هادف و با معنی است، می‌داند که چه می‌خواهد و نشاط و باروری زندگی‌اش را در گرو هدفداری و داشتن معنایی برای آن می‌یابد. می‌داند که اگر هدف والایی برای هستی خویش نداشته باشد یا در ابتذال یک زندگی حیوانی راکد و یکنواخت می‌پوسد و می‌گندد و یا در برابر مشکلات و ناملایمات تاب مقاومت نیاورده تسلیم حوادث می‌گردد. می‌داند که همه چیز را نمی‌تواند با هم داشته باشد و ناگزیر از انتخاب است. می‌داند که زلالی و پاکی آب تا زمانی است که جریان دارد و این جریان با جمع شتاب و قوت می‌گیرد. 

آب کوزه چون در آب جو شود

محو گردد در وی و جو او شود

«وَإِنَّ هَـٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ» (مومنون: ۵۲) و به هر دلیلی اگر متوقف شود چهره‌اش افسرده و کدر و ماهیتش تغییر می‌کند و تعفن می‌یابد. او هستی را در تلاش و مجاهدت برای رسیدن به هدفهای بزرگ و ارزشمند می‌بیند «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» (عنکبوت: ۶۹) موحّد اجازه‌ی نمی‌دهد دیگران چگونه زیستن را به او بیاموزند یا برایش برگزینند و به قول دکتر شریعتی تنها از خدا می‌خواهد که چگونه زیستن را به او بیاموزد. 

موحّد آزادی و استقلال واقعی خود را در التزام به توحید می‌بیند. 

موحّد درپی حل تناقض درون با بیرون است و نمی‌پذیرد که دو یا چند خدا بر درون و بیرون او فرمان برانند بلکه توحید را در یگانگی خدای حاکم بر درون و بیرون می‌بیند و برای رفع این تناقض و تضاد می‌خواهد که بیرون را تابع‌‌ همان خدایی که بر درون حکم می‌راند بگرداند. موحّد پیش از هر چیز یک انسان است که ویژگیهای انسانی در او بارز و متجلی است. موحّد اهل صداقت، امانت و استقامت است، فروتن و بخشنده است، زمانی با نشاط و شادمان است که فرصتی برای یاری رساندن، محبت کردن و خدمت به خلق بدست آورد، قلبش از مشاهده اندوه و رنج دیگران به درد می‌آید، زودآشنا و صمیمی و بی‌غل و غش و عاری از کبر و خودبینی و غرور و خودنمایی است. کار و خدمت بدون ریا را دوست دارد. روحیه‌ای شاد و پرنشاط دارد و به هر محفلی وارد می‌شود روح امید و زندگی می‌دمد. 

فدای همت آن نازنینم که کار خیر بی‌روی و ریا کرد (حافظ) 

پر گذشت و فداکار و آسانگیر و پرتحمل است در پذیرفتن مسئولیتهای سخت پیشقدم، زود‌تر از همه وارد صحنه‌ی عمل می‌شود و آخرین نفر است که آن را ترک می‌کند. 

موحّد کسی است که جایگاه انتقاد از خود را می‌شناسد و تفاوت آن را با عیبجویی و نق‌زدن می‌داند، قبل از آنکه به عیب و نقص کار دیگران نظر کند به خویشتن می‌نگرد و بر عیوب خود واقف می‌شود. 

در برخورد با یاران و دیگران پیش از آنکه ضعف کار و عیبشان را ببیند بر نقاط قوت کار و شخصیت آنان نظر می‌افکند و آن‌ها را برجسته و تشویق می‌کند، ارزش کار دیگران را می‌فهمد و قدر می‌نهد. پیشرفت خود را در عقب راندن دیگران، شهرت و محبوبیت را در خوار و خفیف و بی‌مقدار ساختن، ندیدن و نگفتن خصال و برجستگیهای پیشگامان نمی‌بیند چون می‌داند که: «وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ» (هود: ۸۵) پیروزی و شادی و سرفرازی جمع او را به نشاط می‌آورد و افتخار و سربلندی یاران را سربلندی خود می‌داند. 

موحّد نقاط ضعف و خصلتهای منفی را در رفتار و شخصیت یارانش می‌بیند اما سعی نمی‌کند آن‌ها را وسیله‌ای برای تحقیر و کوچک کردن آنان قرار دهد. 

انسان موحّد خستگی‌ناپذیر است چون آموخته که «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ» (شرح: ۷) پس پیوسته در افزایش قدرت مقاومت روحی و جسمی خود کوشاست. شکست او را مأیوس نمی‌کند و درهم نمی‌شکند. 

از شکست به عنوان آیه‌ای که نمایانگر ضعف‌ها و اشتباهات خود و نشان دهنده‌ی قوت دشمن است، استفاده نمی‌کند. از شکست‌ها درس می‌گیرد و آن‌ها را برای خود به پیروزی تبدیل می‌کند: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» (توبه: ۵۲) 

در عین حال به پیروزی هم مغرور نمی‌شود اگر به زعم خود کاری برجسته انجام داده یا به نکتهای تازه پی برده، ابتدا این احتمال را می‌دهد که پیش از او کسان دیگری‌‌ همان کار‌ها را بهتر انجام داده و به‌‌ همان نکته‌ها واقف بودهاند و این فروتنی سبب قدردانی از تلاشهای گذشتگان و برخورداری از تجارب آن‌ها و رسیدن به قله‌های کمال می‌گردد. 

آگاهی از کار‌ها و آثار برجسته‌ای که دیگران در گذشته یا در نقاط دیگر پدید آورده‌اند که به مراتب از کار او پرارزشترند به وی فروتنی و سعه‌ی صدر و دید بلند می‌بخشد. 

تواضع حقیقی نه ریاکارانه، اساس بندگی و توحید و موحّد شدن است. خدا در نزد موحّد حقیقی زنده و فعال است «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ؛ او پیوسته دست‌اندرکار کاری است.»  (رحمن: ۲۹) خدا را الگو، سرمشق، راهبر، هادی و یار دلسوز خود می‌داند و می‌شناسد. در برابر هر دشواری از او یاری می‌طلبد و می‌داند که استجابت خدا همراه با عمل است. 

انسان موحّد ایمان دارد که برتری‌جویی، خودنمایی و ریاکاری، آفت هستی او هستند و اگر در شخصیت فردی راه یابند و به موقع شناخته و درمان نشوند منشأ انحرافات، خیانت‌ها و آسیبهای بزرگ می‌گردند. لذا هر مبارز اصیل با این خصلت‌ها در شخصیت خویش مبارزه می‌کند و پیوسته مراقب است تا هستی‌اش را از درون فاسد و نابود نسازند. 

این نکته بر موحّد پوشیده نیست که رابطه‌اش با خدا و خویشتن دو چهره دارد. یک چهره؛ او که منبع فیاض شعور و آگاهی و قدرت است و چهره دیگر چهره خودش است که با شناختن و علم بر تلاش نیازمندانه از آن منبع به درون خود نهری از علم و قدرت جاری می‌سازد. برای یک موحّد خداوند نه تنها منبع شعور و معرفت و ابتکار و نوآوری است، بلکه منشأ صفات و ارزشهایی است که شالوده‌ی زندگی و مبارزات خود قرار داده است. خداوند مظهر کمال، عدالت، آزادی، رحمت و محبت و زیبایی است و تحقق عینی این ارزش‌ها در جهان محسوس است و آثار ایمانبخش و مؤثر آن کاملاً هویداست. در پرتو شناخت عمیقی که از این صفات و مظاهر قدرت و زیبایی و کمال بدست می‌آید دو احساس در درون انسان جای می‌گیرد یکی احساس ستایش و احترام و محبت و تواضع، دوم احساس نیازمندی یک تلاشگر به معلم و مربی و یار دلسوزی تا او را در غلبه‌ی بر ضعف‌ها و نقایص و فقرش یاری کند و او را هرگز و در هیچ موقعیتی تنها نگذارد و با قوت گرفتن این دو احساس است که موحّد اهل نیایش و ستایش و طلب واقعی می‌گردد. 

دست از طلب ندارم تا کام دل برآیدیا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید

موحّد خدا را از سر عادت و به شکل موروثی بندگی و تقدیس نمی‌کند بلکه نیایش یک موحّد نیایش از سر فقر و نیاز و سوز و گداز است (سوز خواهم سوز با آن سوز ساز) سوز ارزشمند سوزی است که بدنبالش ساختن می‌آید. سوز نمازی که سبب اتصال دو روح یکی نیازمند و پرتلاش و یکی غنی و بخشنده می‌شود تا در پرتو آن قابلیتهای فکری و روحی ارتقاء یابد. 

برای یک موحّد نماز و نیایش فرصتی است که در آن هدف‌ها، نظام ارزش‌ها و تعهدات خود را نسبت به خویشتن یادآور می‌شود و تا زمانی که تحت تأثیر نماز است از سستی و حقارت گریزان است و خود را به دورغ و نفاق و خیانت و فساد آلوده نمی‌سازد و عشق‌ها و علائق حقیر، قلبش را گرم و جذب نمی‌نمایند. قدر و قیمت خود را می‌داند و خویشتن را که هم صحبت آن حقیقت عظیم و باشکوه بود ارزان نمی‌فروشد و از اعتماد به نفس مطمئنه، آرامش خاطر و ثبات و وحدت شخصیت بیشتری برخوردار می‌گردد. از تنهایی و بی‌کسی رهایی می‌یابد چراکه تنهایی آسان‌تر از جدایی است که جدایی‌‌ همان بی‌خدایی است که انسان را دچار تذبذب، حیرت، سرگردانی و وحشت می‌کند. اما تنهایی بی‌کسی است که با پیوستن به جمع اهل صدق، صفا و وفا پایان می‌پذیرد. 

ایمان و احساس بودن با خدا به موحّد قوت قلب می‌بخشد و ترس و یأس را از او دور می‌کند. موحّد می‌داند که در هزینه کردن ارزشهای ناپایدار برای کسب ارزشهای بر‌تر و پایدار، نباید تردید کند. او مشتاقانه‌تر وارد تجارت با خدا می‌شود و یقین دارد که تجارت پرسودی را آغاز کرده است. تجارتی که هیچگونه کسادی در آن راه ندارد. موحّد یقین دارد که با خدا بودن و با خدا زیستن و برای خدا زیستن یعنی تجلی‌بخش صفات و اسماء نیکوی خداوند گشتن، یعنی در یک جا و یک حالت باقی نماندن و در جا نزدن، یعنی مرداب شدن را مردن دانستن، یعنی پیشرفت مستمر در کسب دانایی، احیاگری در انذار، آفریدن و تغییر دادن و هر لحظه نو شدن و نو دیدن و نو شنیدن 

دیدن دگر آموزشنیدن دگر آموز

موحّد مقصود از سفر خود به خدا را لذت سیر و سلوک می‌داند و برای عروج در سلوک نگاه به عقب و آشیانه ندارد بلکه پیش رو و قبله را می‌بیند. 

لذت سیر است مقصود سفرچون نگه بر آشیان داری مپر

و پیوسته در حالِ شدن است. 

موحّد می‌داند که فعالیتهای مثبت و سازنده‌ی حیات، نشاط‌آورند؛ چون بر دوش ایمان‌اند. پس اگر فعالیتی با کسالت، بیزاری و اکراه همراه بود ریشه در نفاق دارد. موحّد زیستن را هنر می‌داند و برای هنرمند شدن انسان به علم نیازمند است. او می‌داند باید به گونه‌ای زندگی کند که هر لحظه‌ی آن همراه با نشاط باشد و پرنشاط بودن در گرو هدفداری و داشتن آمال بزرگ است. 

گفت یافت می‌نشود گشته‌ایم ما 

گفت آنچه یافت می‌نشود آنم آرزوست 

البته تنها پیروزی‌ها و دستاوردهای بزرگ و فوق‌العاده نباید باعث شادی و نشاط شوند بلکه موحّد از موفقیت‌های کوچک، هم شاد می‌شود. مانند آب‌دادن به یک نهال تشنه،‌‌ رها کردن مرغی از قفس و مرهم نهادن بر زخم کسی، گوش دادن به درد دل‌ها و... همه و همه برای او نشاط‌آورند، و نیز دیدن مظاهر حیات، زیبایی گل، وزش باد، بارش باران و پرواز پندگان، تقلای مورچگان و لغزیدن قطره شبنمی از روی برگ گل همه او را سر شوق می‌آورند. 

موحّد زنده‌اندیش است و زندگی را زیبا می‌بیند، لذا به زیبایی می‌رسد که در اوج همه‌ی زیبایی‌ها خدا قرار گرفته است که «إن الله جمیل ویحب الجمال...» (به‌ روایت مسلم)

عشق ورزیدن به جمال و زیبایی‌ها عشق ورزیدن به خداوند و ستایش و تقدیس اوست کوتاه سخن اینکه زمزمه‌ی درونی موحّد را در قالب یک غزل مستزاد وثوق‌الدوله اینگونه بازگو می‌کند. 

 لازم به ذکر است که استاد ناصر سبحانی بیت اول این غزل را ترجمه‌ای روان و پر مغز از کلمه‌ی توحید می‌دانست. 

گر گذری هست و نه در کوی توست برخطاست

ور نظری هست و نه بر روی توست نابجاست

آنکه بسنجید رخت را به ماه ز اشتباه

گفت که همسنگ ترازوی توست از تو کاست 

و آنکه بدان نرگس شهلای باغ بهر لاغ

گفت که چون نرگس جادوی توست بی‌حیاست

و آن گل صد برگ و همه برگ و ساز گرنه باز

برگ و نوایش ز گل روی توست، بینواست

شیوه‌ی بدخویی و ناز و عتیب ‌ای حبیب

گر همه گویند که آهوی توست این خطاست

خلق تو یکسر همه قهر است و کین دلنشین

یا همه گر جور و جفای خوی توست دل رباست

منع تو شوقم دهد‌ ای نوش لب در طلب 

منع که از لعل سخنگوی توست از قضاست

بدان امید که اهل توحید گردیم و برکات و ثمرات آن را در حیات فردی و جمعی خود باز یابیم و مزه مزه کنیم.